صدای سکوت

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد کسی قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

صدای سکوت

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد کسی قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

مدت هاست که در حال چیدن پازل تنهایی خود هستم اما دریغا که عمر را به بیهودگی گذراندم و اکنون چیزی ندارم ...هیچ چیز ...جز او که برای همه هست و همه برای او ...کاش کمی خود را برای ملاقات با یار آمده کرده بودم کاش...

نمی دانم که دیر است برای شروعی زیبا یا زود ولی یک چیز را می دانم اینکه او تنها کسی است که هرگز امیدم را نا امید نمی کند...با امیدم می خواهم قدم بردارم به سوی امید و به سوی او که یگانه یاور من بوده و است....

نظرات 7 + ارسال نظر
هانی یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:19 ب.ظ http://entezar1163.blogfa.com

چند صباحی است دل را برای آمدنت خانه تکانی کردیم و دیدگانمان را برای آمدنت شستشو داده ایم.
مطلب بسیار زیبایی بود
همچنان جای نظر شما در اخرین مطلب ما خالی است

میم - ز دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:35 ب.ظ http://biseda-6375.blogfa.com

... چند روز پیشا که برگشته بودم شهر خودمون، دلم هم گرفته بود. رفتم پیش مادرم که تو اتاق خواب داشت خیاطی می کرد. جلوش نشستم و باهاش کمی از مشکلاتم گفتم... کم کم اشک تو چشام جمع شد. آخه خودم گریه کردن جلوی مادرم رو دوس داشتم. رفتم سرمو گذاشتم رو پاهاش و گریه کردم. اونم مثل کودکیم منو نوازش می کرد... بهش گفتم خیلی دوسش دارم و نمیخوام هیچ وقت بی اون زندگی کنم... بی اون و بی پدرم. اگه سر راز و نیازت با خدا تونستی به خط خدا کانکت بشی... برای سلامتی همه ی مادرای ایران دعا کن. (:

قلب کوچولو سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:09 ق.ظ http://ghalbe-shisheii.blogfa.com

خیلی زیبا بود...

ملودی عشق چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:20 ب.ظ http://the-melody-of-love.blogsky.com/

سلام
لطفا یه سری بهم بزن و جواب سوالم را بده
ممنون

ملودی عشق چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:26 ب.ظ http://the-melody-of-love.blogsky.com/

سلام
لطفا یه سری بهم بزن و جواب سوالم را بده
ممنون

لئون چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:46 ب.ظ http://leonftsomi.parsiblog.com

من هرگز از خود سخن نخواهم گفت، من کوله بار سنگین تر و بزرگ تر خویش را بر دوش های ناتوان تو نخواهم نهاد، من می کوشم تا تو کوله بارت را به زمین افکنی چگونه با گفتن از خویش آن را سنگین تر کنم؟؟
بار سنگین و خشنی را که شانه های نیرومند و پر طاقت و پیر مرا به درد آورده است و مجروح کرده ، بر شانه های ظریف و شکننده ی تو بگذارم؟؟
من از خودم نمی گویم، تو را بیشتر آزار نخواهم داد، تو اکنون بار سنگین اندوه خویش را بر دوش داری و می دانم که هر لحظه سنگین تر و طاقت فرسا تر خواهد شد، من باید تو را دل دهم، نیرو دهم تا در زیر فشار بی رحم و خشن آن به زانو در نیایی، آن را بکشی، ببری، نه، آن را از دوش بیفکنی، پرت کنی و سبکبال و آزاد و آسوده گردی، بی رنج، آرام، شاد و خوشبخت...
معلم شهید، علی شریعتی...

ملودی عشق جمعه 10 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:35 ب.ظ http://the-melody-of-love.blogsky.com/

پازل زندگی من چیزیه که خرابش کردم با ست های خودم و از روش رد شدم

تا دو باره بلند شم و پازلی نو بسازم

و این بار پازلی که می خوام باشم

پازلی از آنچه هستم و باور دارم

از آرزوهای پرنده ای به دنبال آسمانی برای پرواز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد