صدای سکوت

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد کسی قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

صدای سکوت

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد کسی قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

بنگر...

برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در انتهای کمال بنگر که تو چگونه می افتی...


 

رحلت آیت الله محمد تقی بهجت را به همه تسلیت میگم...

راهی...

باور نمی کنم ، هرگز باور نمی کنم که سال های سال همچنان زنده ماندنم به طول انجامد .
یک کاری خواهد شد .
زیستن مشکل شده است و لحظات چنان به سختی و سنگینی بر من گام می نهند و دیر میگذرند که احساس می کنم خفه می شوم .
هیچ نمی دانم چرا؟
اما می دانم کس دیگری به درون من پا گذاشته است و اوست که مرا چنان بی طاقت کرده است که احساس می کنم
نمی توانم در خودم بگنجم .
در خود بیارامم .
ازِ ‹ بودن › خویش بزرگتر شده ام و این جامه بر من تنگی می کند.
این کفش تنگ و بیتابی فرار ! عشق آن سفر بزرگ!..
اوه ! چه میکشم.
چه خیال انگیز و جانبخش است ‹ اینجا نبودن ›!
                                                                منبع:  کویر