صدای سکوت

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد کسی قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

صدای سکوت

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد کسی قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

فدای شال سیاه عزایت مولای من...

 دلم مثل ابرهای این روزهای شهرمان گرفته،بغضی دارد از این همه سیاهی که در خود گنجانده،کاش ببارد... 

 

پ.ن1: 

تا حالا دقت کردی،ما هم کم بی وفا نیستیما،آقایون یه جور،خانوما یه جور... اگه منظورم را نگرفتی یه کم صبر کن تا دسته ها بیاد بیرون اون وقت میگیری چی گفتم !!! 

 

پ.ن2: 

با یه بنده خدایی دیشب صحبت میکردم،میگم آرایشگاه نمیری میگه میخوام برای عاشورا،تاسوعا برم که میخوام برم عزاداری ابروهام مرتب باشه...  

 

پ.ن3: 

اگه قرار باشه برای عزاداری دنبال دسته ها راه بیافتم،ترجیح میدم تو خونه بشینم و اصلا عزاداری نکنم...(نظر کاملا شخصیه بنده به عنوان یه خانوم ) 

 

*منظور همون دنبال دسته راه افتادن تو خیابان هاست...

کوفه و داستان بی وفایی ها...

سرخ...سرخ می شود سجاده ات... 

نه! این خون فرق شکافته نیست... 

محراب و سجده گاه برایت خون می گریند...  

 

 

سکوت غمگین شب ...

آن شب تنهاترین شب کوفه بود و خسوفی ترین شب تاریخ، چند پاره ابر تیره و سیاه بر شهر کوفه سایه انداخته بود... روحی الهی در سکوت غمگین شب به پرواز ملکوت در آمده بود... مرغابی ها غمگینانه ترین آواز ها را به گلوی شب ریخته بودند، زمین از این فاجعه می لرزید و ستون های مسجد کوفه مرثیه سر داده بودند... علی (ع) آن مرد عدالت، در بستر شهادت آرمیده بود ، عرشیان نگران این صحنه با یکدیگر نجوا می کردند... محراب کوفه در سکوتی غنوده بود... بیوه زنان و طفلان بی پدر، در غبار سنگین آن لحظه های جان فرسا دیده ها را بر در دوخته و منتظر باز شدن آن با دستان یتیم نواز مولایشان بودند که باز هم پدر و پناهشان بیاید و برایشان قوت شبانه بیاورد... 

 Go to fullsize image

بی وفایی...

او چشمانش را بست... 

تا دیگر نبیند این دنیای بی وفایی را... 

شبانه دفن شد تا ندانند مزارش کجاست مردمان بی وفا...


 فرا رسیدن دهه فاطمیه را به همه تسلیت عرض می کنم... 

ادامه مطلب ...

بنگر...

برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در انتهای کمال بنگر که تو چگونه می افتی...


 

رحلت آیت الله محمد تقی بهجت را به همه تسلیت میگم...