-
بخاطر تو
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1385 01:19
در سکوت و سکوت را در شب و شب را در بستر به خاطر تپیدن و اندیشیدن به تو دوست دارم * من عشق را در امید و امید را در تو و تو را در دل و دل را برای به موقع تپیدن برای تو دوست دارم * من خزان را به خاطر رنگهایش ، بهار را به خاطر شکوهش ، زندگی را به خاطر امید هایش و خودم را به خاطر تو دوست دارم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 آذرماه سال 1385 01:19
عشق سلام برای تو می نویسم . تویی که مرا با عشق خویش خلق کردی .تویی که پرواز به من آموختی بدون بالی برای گشودن . پر پرواز به من دادی بی آنکه خویش بر بال هایم بنشینی و اوج گرفتنم را به نظاره روی. خلقم کردی از هیچ ولی دوباره ویرانم کن که خود طاقت ویران کردن ندارم . بی تو هیچم و تو می دانی. تو می دانی وجودم را بر وجودت...
-
شب...
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1385 01:38
سلام... شبه همه جاتاریکی ...ترس به سراغم اومده...نه خدای من ...من تو قبر چی کار می کنم...خدایا به دام برس...نه به داد همه ما برس...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 آبانماه سال 1385 13:27
نمیدانید که روزی رفتنی هستیم؟؟؟نه زندگی آنفدر شیرین است ونه مرگ آنقدر ترسناکه که انسان به خاطر هر کدوم از آن دو شرافتش را از دست بدهد...
-
لبخند بزن...
سهشنبه 25 مهرماه سال 1385 14:56
زندگی هنر نقاشی کردن است بدون استفاده از پاک کن سعی کن همیشه طوری زندگی کنی که وقتی به گذشته برمیگردی نیازی به پاک کن نداشته باشی. بزرگترین سد در برابر صمیمیت این است که فکر کنیم دیگران نیز جهان رامانند ما می بینند به یاد داشته باش طرز فکر اشتباه به از دست دادن چیزهای بسیاری منجر می شود هر گاه در مورد چیزی تردید داشتی...
-
احیا...
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1385 13:35
سلام... شب های بزرگی را در پیش رو داریم...امیدوارم نهایت استفاده را از این شب ها ببریم... خدایا کاری کن تا بتونیم در این شب های عزیز خودمون را اون جور که باید و شاید بشناسیم...وبتونیم به تو که منشا همه زیبایی ها هستی برسیم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1385 01:13
اگه از همه کس و همه جا نا امید شدی !!! برو پهلوی خدا .
-
غم...
شنبه 8 مهرماه سال 1385 23:55
خدایا شکرت که غم را آفریدی ، درد را آفریدی ، دلتنگی را آفریدی ، اشک را آفریدی چرا که اگر همیشه می خندیدم و شاد بودم تو را از خاطر می بردم این واقعیت است ؛ من انقدر نمک نشناس هستم که تنها تو را در غم هایم صدا می کنم چرا که شانه هایم توان تحملشان را ندارد .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 مهرماه سال 1385 20:29
چقدر سخت است وقتی جوانی را میبینی که کهنه ترین لباس تو را بر تن دارد و آن بهترین لباس اوست. چقدر دردناک است وقتی مادری را میبینی که خراب ترین میوه خانه تو در سبد اوست و آن بهترین میوه مهمانی اش است. چقدر سوزناک است خنده دختر بچه ای برای عروسک کهنه در دستش و آن منفور ترین عروسک دختر توست. چقدر اَسَفناک است دستان بیرون...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهرماه سال 1385 00:22
سلام... پیشاپیش حلول ماه مبارک رمضان را تبریک عرض می کنم...
-
مدرسه...
شنبه 1 مهرماه سال 1385 00:08
سلام... امشب حوصله هیچ چیزی را ندارم ... چرا چون فردا بایدساعت ۶ صبح بلند شم برم مدرسه...ولی اشکال نداره چون ز گهواره تا گور باید دانش بجویی...(شوخی کردم)
-
نیایش...
جمعه 31 شهریورماه سال 1385 00:51
به هیچ وجه خدا را لمس نکردم ولی خدایی که قابل لمس باشد دیگر خدا نیست اگر هر دعایی را هم اجابت کند همین طور همان جا بود که برای نخستین بار حدس زدم که عظمت دعا بیش از هر چیز در این نهفته است که پاسخی به ان داده نمیشود و زشتی سوداگری را به این مبادله راهی نیست این را هم دریافتم که اموختن دعا- اموختن سکوت است و عشق فقط از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 12:00
سلام... جای همه دوستان خالی بود...خیلی خوش گذشت ... اول که رفتیم شمال بعد هم که دوباره مشهد...قربون امام رضا برم که دوباره ما را طلبید...این سری با ماشین خودمون رفتیم به خاطر همین خیلی خوش گذشت...امسل من به اصفهان.کاشان.قم.مشهد.اراک.و اکثر شهرهای شمالی در طول تابستون سفر کردم... ولی حیف که زود تموم شد...ماشاالله چقدر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1385 15:24
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1385 13:27
سلام... دلم می خواد هر کس هر حاجتی داره بگه ...آخه اگه خدا بخواد برای نیمه شعبان دارم میرم پابوس امام رضا اون وقت اون جا از امام رضا میخوام که حاجت همه ما را بده... یا ضامن آهو ...به حق پسرت جوادائمه حاجت همه را بده... بخیل را آسایشی نیست و حسود را خوشی و لذتی و زمامدار را وفایی نیست و دروغگو را مروت و مردانگی نیست...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 12:38
چه چیز بهتر از سکوت است؟!
-
و عاشق...
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1385 08:32
باد بوی عشق را لابه لای شاخه های بید دمیده بود ، قناری که تازه از قفس رهیده بود صدای عشق را لابه لای برگ گلی شنیده بود ، و تنها عاشق بود که بی توجه به عشق زیر درخت تنهایی خود لمیده بود...