تو زندگی هر آدمی شرایطی ایجاد میشه که باید بین یه دوراهی یه راه انتخاب کنه یه راهی که دیگه برگشت نداره خب اگه درست باشه که خوبه ولی خدا نکنه که اشتباه بوده باشه چون این قدر مشکل به دنبالش میاد که دیگه...شاید بشه جبرانش کرد ولی نمیشه به طور کامل تاثیر اون را از زندگی محو کرد...شاید بشه جبرانش کرد ولی دیگه راه برگشتی وجود نداره...تازه اگه نتونی جبرانش کنه شکست قبلی باعث میشه مخت از کار بیفته اینقدر که دیگه نمی تونی تو مواقع دیگه درست تصمیم بگیری درست مثل یه معتادی که از روز اول معتاد نبود ولی چون نتونست بر سر دو راهیه شکستن دل رفیق و تباه نکردن زندگی درست انتخاب کنه حالا به این روز می افته و دیگه...نمی خواستم این مثال را بزنم یعنی اصلا تو ذهنم چیز دیگه ای بود ولی یه دفعه خودش تو ذهنم راه پیدا کرد...
خب حالا تو چی تا حالا سر دو راهی گیر کردی؟چطوری انتخاب کردی راه درست یا خدایی نکرده راه...
منم سر یه دو راهیم ولی هنوز نتونستم انتخاب کنم چون می ترسم ولی امیدوارم توکل به خدا باعث بشه که انتخابم درست باشه...
..........................................
..............................................................................................................
.........
.................................................
..........................
..................................................................................................................................
...........
این تمام حرفام بود..آخیش آروم شدم...هیچ وقت فکر نمی کردم به همین سادگی بشه آدم حرفش را بزنه و آروم بشه...
سلام...
سال نو را پیشاپیش به همه دوستام تبریک می گن امیدوارم سال جدید را با خوبی شروع کنید و با خوبی تمومش کنید امیدوارم سال جدید پر شادی باشه و خالی از غم...امیدوارم امسال به تموم چیزایی که میخواهید برسید ...یادت باشه موقع سال تحویل دعا یادت نره دعا برای طهور آقامون برای شفا مریضا برای از بین رفتن فقر برای رسیدن عشاق حقیقی به هم برای قبولی کنکوریا برای سلامتی همه اون کسانی که با زنده بودنشون دارن به مردم خدمت می کنند یادت نره ها...
تا حالا شده خسته بشی؟اون قدر که فکر کنی به ته خط رسیدی هیچ راهی نداری؟خسته شدم احساس می کنم جز خدا هیچ کس را ندارم....... دارم تنهایی را لمس میکنم نمی دونم اگه اینجا و صدای سکوتم نبود چی کار میکردم با کی حرف میزدم ..........خیلی از حرفا را نمیشه زد حتی اینجا باید دست نخورده باقی بمونه و یه روز با جسمت بره زیر خروارها خاک...خسته شدم...شاید فکر کنی منم مثل خیلی ها عاشق کسی بودم و بهم خیانت کرده و نمی دونم از این حرفا ولی نه مشکل چیزه دیگه است...
فقط خواستم یه خورده آروم شم همین .......خیلی جدی نگیر...
پ.ن:تو این پست قصد هیچ توهینی به عشق و عاشقی را نداشتم گفتم تا بعضی از سوء تفاهمات پیش اومده برطرف شه همین...
این همه کشت وکشتار و قتل عام برای چیه؟دارم از عمق وجودم می سوزم ...چطور می تونم پر پر شدم یه بچه ی کوچیک و یا یه جوون هم سن و سال خودم را ببنیم و ساکت باشم ؟!نه من هنوز خون ایرانی تو رگامه هنوز اون قدر بی غیرت نشدم که بتونم این همه کشتار جمعی را تحمل کنم ولی آخه چه کاری از دستم بر میاد جز فریاد خاموشی..
مدت هاست که در حال چیدن پازل تنهایی خود هستم اما دریغا که عمر را به بیهودگی گذراندم و اکنون چیزی ندارم ...هیچ چیز ...جز او که برای همه هست و همه برای او ...کاش کمی خود را برای ملاقات با یار آمده کرده بودم کاش...
نمی دانم که دیر است برای شروعی زیبا یا زود ولی یک چیز را می دانم اینکه او تنها کسی است که هرگز امیدم را نا امید نمی کند...با امیدم می خواهم قدم بردارم به سوی امید و به سوی او که یگانه یاور من بوده و است....
سلام...یه سلام به پهنای آسمون به وسعت یه کهکشون به قشنگیه رنگین کمون و به سادگی....چیزی ساده تر از صدای سکوت پیدا نکردم آره ...و یه سلام به سادگی صدای سکوت...
تا حالا شده دلت بگیره حال و حوصله هیچ کی را نداشته باشی...تا حالا شده بخوای دیگران سرشون تو لاک خودشون باشه یا نه بهتره این جوری بگم تا حالا شده آرزو کنی هیچ کی تو دنیا کاری به کار کسی نداشته باشه به خصوص تو ...خب اگه شده پس حتما من را درک میکنی و حداقل شاید یه زمان با من هم درد بودی....نمی دونم چرا همه به کارم کار دارن هر کی یهجور ساز مخالف میزنه همه می خوان بگن خودشون عقل کلن...یکی میاد میگه این کار را نکن این کار را بکن یکی میگه نه همون کار را بکن یکی میگه چرا این جوری نکرده وای اصلا خودم هم قاطی کردم سر درگم شدم دیوونه شدم...خدایا!!تو که من را میینی حرفام را میشنوی کارام را میبینی بگو چی کار کنم به حرف کی گوش کنم اون یکی یا اون یکی یا شایدم یکی دیگه...خدایا!!جز تو پناهی ندارم که به اون تکیه کنم از اول تا آخر کار را با توکل به تو انجام میدم...خدایا!!خسته شدم ولی هنوز خیلی کارها مونده که باید انجام بده آخه الان برای جا زدن و خسته شدن زوده...آخه من تازه اول راهم...اول راه زندگی ...به قول یکی از بنده هات این تازه اولشه...
خدایا!!جا نمی زنم بی حرکت و ساکن نمی شم ...من نمی خوام مثل مرداب باشم سرد و بی روح...می خوام وثل رود باشم روان زنده می خوام مثل کوه باشم سرسخت و محکم....میخوام خودم باشم همون خودی که خودم میخوام نه خودی که دیگران میخوان میخوام مال تو باشم همون جوری که دوست داری ...می خوام صادق و بی ریا باشم مثل عشق..میخوام خودم باشم...میخوام مال تو باشم....
امروز حالم خوبه جواب سنجش را همین الان دیدم رتبه ام و از اون مهمتر ترازم خیلی خوب شده البته هنوز تا اون چیزی که می خوام خیلی باقی مونده به هر حال خدا را شاکرم به خاطر اینکه تو زندگی همیشه مراقبم بوده و کمکم کرده...امیدوارم هر آنچه که به صلاحم است پیش روم بزاره نه فقط اون چیزی که مطابق میلمه به خاطر اینکه من از آنچه در آینده قراره اتفاق بیفته ناآگاهم و اون آگاه...
دیدی...دیدی تا چشم به هم زدیم سفره را جمع کردند سفره ای که هر سال فقط یه بار پهن میشه اون وقت من و امثال من امسال هم مثل هر سال تو خواب غفلت به سر بردیم...بدون اینکه بهره ای از این سفره ببریم...وای که چقدر سخته وقتی یه دفعه از خواب بلند بشی و ببینی که دیگه چیزی تو سفره نیست اونم چه سفره ای سفره ای که خدا برای بندگانش پهن کرده تو ماه مهمانی و برکتش...برای همه بندگانش چه خوب و چه بد...وای خدای من شب های قدرت را چه آسون از دست دادم حال انکه تقدیر یه سال من را رقم زدی...خدایا رحمی به بنده گنه کارت کن...خدیا کمکمان کن...
امیدوارم که هیچ کدوم از دوستام غفلت نکرده باشند و از سفره پر برکت مهمانی خدا توشه ای برای آخرت خود بر گرفته باشند...
اومدم عید فطر را تبریک بگم امیدوارم از این به بعد هر روزتون عید باشه...
یا صاحب الزمان!عیدتان مبارک...
چه انتظار غریبی...
تو بین منتظران هم
عزیز من
چه غریبی!
عجیب تر آنکه چه آسان
نبودنت شده عادت
نه کوششی...نه وفایی...
فقط نشته ایم و گفته ایم:
خدا کند که بیایی
آقای من !
میدانم که مرا میبینی و سخنان مرا میشنوی و انتطارم را درک می کنی....پس دوست دارم که به بهترین دوستم که شمایید عید را تبریک بگویم ...